00032

زندگی ِ من...

مزخرفترین زندگی ها

با سردرد های بعد از الکل

و بوی سیگاری که میدهم هربار بعد از مهمانی ها

و فهمیدن ِ پدرم

حتماً بسیار خودخوری میکند، وقتی که میبیند من بوی سیگار می دهم

چون هیچ به ام نمیگوید

و یک نا مادری...

یک " نا" مادر

یک نازیبای ِ ترش خوی

که یکسره به دنبال ِ سند و مدرکی ست که ما را خراب کند

و زندگی ِ نه چندان بد...

حداقل ، میتوانیم اینجا ، در اروپا و در یک جامعه ی باز زندگی کنیم...

گرچه...

زندگی ِ من... درداور تر از این حرفهاست

درد آور تر از آنچه که بشود درش طعمی برای زردالو ها تصور کرد

و سوزش چشمانی که هرگز کار نکرده اند

یک موسیقی ِ شلوغ و پست مدرن

حرف میزند

و میگرید

و من از خود بی خودم

اندکی مست...


تنها اندکی...



نظرات 1 + ارسال نظر
سامان یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ

چطوری دادا ...
در این وضع با وجود ۲۷ سال سن و گرفتن یک کار هنوز نتونستم خودمو بشناسم که با زندگیم چی کار می خوام بکنم ُ این بزرگترین سوال زندگی حتا بزرگتر از اینکه واسه چی اومدم !
اوضا و احوالت چطوره ؟
الان سر کارم بزودی ای دی اس ال ... اف کا ام ان او پیمو شارژ می کنم پیشت میام ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد