00031

رنگ ِ پاییز...

شروعی دیگر

در امواج ِ مشوش ِ رنگهای گرم بر لباس درختان

و سرمای خاص و زیبایش...

و نم نم باران هایش

پرواز ِ قطرات ِ روح های سرگردانمان

به سوی نقطه ی مرکزی جهان

و تمزکز ِ برگها

برای فرود آمدن


بهترین ام در کنار ام نشسته بود امروز

و من در آغوشش غرقه 

و شعر ِ زیبایی را با موهایش نجوا میکرد

و آفتاب به اش حسرت میورزید

و دنیای پیچیده ی من ، با بی خیالی

به دورش میچرخد...

چرا که برایم ، معنی دار است ،

و احساسات و درگیریهای درون ام را

اوست آرام بخش...


رنگها در چشمش میچرخند

در قهوه ای ِ عمیقش غرقه میشوند

 و زیبا 

و با شیطنت  و ذوق ِ خاصی

همراه


چنین اند

عشقهای فراموش ناشدنی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد