زندگی ِ من...
مزخرفترین زندگی ها
با سردرد های بعد از الکل
و بوی سیگاری که میدهم هربار بعد از مهمانی ها
و فهمیدن ِ پدرم
حتماً بسیار خودخوری میکند، وقتی که میبیند من بوی سیگار می دهم
چون هیچ به ام نمیگوید
و یک نا مادری...
یک " نا" مادر
یک نازیبای ِ ترش خوی
که یکسره به دنبال ِ سند و مدرکی ست که ما را خراب کند
و زندگی ِ نه چندان بد...
حداقل ، میتوانیم اینجا ، در اروپا و در یک جامعه ی باز زندگی کنیم...
گرچه...
زندگی ِ من... درداور تر از این حرفهاست
درد آور تر از آنچه که بشود درش طعمی برای زردالو ها تصور کرد
و سوزش چشمانی که هرگز کار نکرده اند
یک موسیقی ِ شلوغ و پست مدرن
حرف میزند
و میگرید
و من از خود بی خودم
اندکی مست...
تنها اندکی...
چطوری دادا ...
در این وضع با وجود ۲۷ سال سن و گرفتن یک کار هنوز نتونستم خودمو بشناسم که با زندگیم چی کار می خوام بکنم ُ این بزرگترین سوال زندگی حتا بزرگتر از اینکه واسه چی اومدم !
اوضا و احوالت چطوره ؟
الان سر کارم بزودی ای دی اس ال ... اف کا ام ان او پیمو شارژ می کنم پیشت میام ....