رنگ ِ پاییز...
شروعی دیگر
در امواج ِ مشوش ِ رنگهای گرم بر لباس درختان
و سرمای خاص و زیبایش...
و نم نم باران هایش
پرواز ِ قطرات ِ روح های سرگردانمان
به سوی نقطه ی مرکزی جهان
و تمزکز ِ برگها
برای فرود آمدن
بهترین ام در کنار ام نشسته بود امروز
و من در آغوشش غرقه
و شعر ِ زیبایی را با موهایش نجوا میکرد
و آفتاب به اش حسرت میورزید
و دنیای پیچیده ی من ، با بی خیالی
به دورش میچرخد...
چرا که برایم ، معنی دار است ،
و احساسات و درگیریهای درون ام را
اوست آرام بخش...
رنگها در چشمش میچرخند
در قهوه ای ِ عمیقش غرقه میشوند
و زیبا
و با شیطنت و ذوق ِ خاصی
همراه
چنین اند
عشقهای فراموش ناشدنی