00011

حوصله ام سر رفته ست.

چرا سامانتا نمی آید یک دیگر را ببینیم؟

آه...

باز دارم به دلیل اشتیاق خودم از دست کسی ناراحت میشوم.

خسته کننده ام.

خودم میدانم.

باید اندکی تغییر کنم. باید رفتارم را تغییر کنم.

" گنجشگ را زیادی سفت گرفته ام. اندکی باید مشتم را شل کنم" 



لعنتی.

تنها یک نوع نوشتن به ذهنم میرسد.

نیاز به خواندن بیشتر دارم.


 -----------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت : اگر ایران بودم ، تا الان سامیار زنده نبود!

نظرات 3 + ارسال نظر
سامان سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ

منو یاده کتاب موش ها و آدم ها انداختی ...

رائح چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ق.ظ http://www.raeh.blogfa.com

سلام
به وبلاگم سر بزن
نوشتن رو دوست دارم و سعی می کنم از نظرات چون توئی بهره ببرم

guesswho پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ق.ظ

شما همیشه این مسائل روزمره را ادبی مینویسید؟ کاربرد این نوع گویش ادبی به موضوعات عامیانه شما نمی اید. برایم جالب بود. مبلغی سرگرم شدیم.

ممکنه شما درست بگی.
اما تا وقتی که اینجا مال منه ، هر جور بخوام مینویسم. درسته؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد