لعنت به من...
لعنت به من و لعنت به آن کتاب ِ شعر.
لعنت به من و افکارم...
امروز... برای دومین بار در این زندگی ِ نکبت بار ، دانه دانه اشگ های تنها سرپرستم را دیدم.
رعشه از سردردهای نکبتی...
و در اوج حماقت.
منم.
رنجهایی که کشیده ام هیچ اند. هیچ...
زندگی سخت مرد را با حرفهایم سخت تر کردم. با حرفهایی که حتا متوجه شان نبودم!
لعنت بر من باد!
لذت بردم از مصاحبت با تو ...